English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2060 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
have U مجبور بودن وادار کردن
having U مجبور بودن وادار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
force U مجبور کردن
constrain U مجبور کردن
compel U مجبور کردن
compelling U مجبور کردن
compels U مجبور کردن
oblige U مجبور کردن
obligations U مجبور کردن
obliged U مجبور کردن
obligation U مجبور کردن
compelled U مجبور کردن
constrains U مجبور کردن
constraining U مجبور کردن
forcing U مجبور کردن
obliges U مجبور کردن
forces U مجبور کردن
induces U اغوا کردن مجبور شدن
induce U اغوا کردن مجبور شدن
inducing U اغوا کردن مجبور شدن
induced U اغوا کردن مجبور شدن
forcing U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
eat crow <idiom> U مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
put the screws to someone <idiom> U مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
rat out on <idiom> U مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
throw out <idiom> U اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
turn out <idiom> U بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
forces U وادار کردن
endue U وادار کردن
compelled U وادار کردن
compel U وادار کردن
persuading U وادار کردن
forcing U وادار کردن
induce U وادار کردن
induced U وادار کردن
persuades U وادار کردن
persuade U وادار کردن
impel U وادار کردن
impelling U وادار کردن
force U وادار کردن
inducing U وادار کردن
enforces U وادار کردن
compelling U وادار کردن
impelled U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
induces U وادار کردن
enforced U وادار کردن
impels U وادار کردن
compels U وادار کردن
enforce U وادار کردن
coercing U بزور وادار کردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
coerce U بزور وادار کردن
penance U وادار به توبه کردن
coerced U بزور وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
coerces U بزور وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
pacify U به صلح وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
pacified U به صلح وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
hustled U بزور وادار کردن
hustles U بزور وادار کردن
hustling U بزور وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
pacification U به صلح وادار کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moves U وادار کردن تحریک کردن
moved U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
bound up U مجبور
under constraint U مجبور درفشار
coercive U مجبور کننده
constrainable U مجبور کردنی
compellable U مجبور کردنی
monitored U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
impelling U بر ان داشتن مجبور ساختن
impelled U بر ان داشتن مجبور ساختن
impel U بر ان داشتن مجبور ساختن
walk the plank <idiom> U مجبور به استعفا شدن
impels U بر ان داشتن مجبور ساختن
toss out <idiom> U مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
walk the plank <idiom> U مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
The army had to retreat from the battlefield. U ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
reprisal U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisals U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
nemo tenetur se impum accusare U هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
trumeau U وادار
muntin U وادار
mullion=middle post U وادار
transom U وادار افقی
persuasive U وادار کننده
he was made to go U وادار به رفتن شد
prompters U وادار کننده
impellor U وادار کننده
inducible U وادار کردنی
persuasible U وادار کردنی
persuadable U وادار کردنی
prompter U وادار کننده
suasive U وادار کننده
impeller U وادار کننده
i made him go U او را وادار کردم برود
incitation U وادار سازی اغوا
neutralized U وادار به بیطرفی شده
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
impellent U محرک وادار کننده
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. U این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
they howled the speaker down U سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
live up to <idiom> U طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
parallelled U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling U برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to keep guard U بودن احتیاط کردن
jollify U کردن سرخوش بودن
to be on guard U بودن احتیاط کردن
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
entailing U شامل بودن فراهم کردن
entailed U شامل بودن فراهم کردن
entail U شامل بودن فراهم کردن
range U تغییر کردن یا متفاوت بودن
adequateness U طرفدار بودن وفا کردن
tally U تطبیق کردن مطابق بودن
behove U فرض بودن اقتضاء کردن
tallies U تطبیق کردن مطابق بودن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
2In someone bad (or good) books.
2In someone bad (or good) books.
3midas touch
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com